دیگه ازت دور نمیشم
کوچولوی من بعد از یک و هفته و نیم که ازت دور بودم اومدم پیشت. صحنه ی جالبی بود تعجب کرده بودی و فقط نگاه میکردی. لحظه ای که طول حیاطو طی کردم و به در رسیدم سفت بغلت کردم و تو که تا حالا داشتی با تعجب نگاهم میکردی شروع کردی به بوسیدنم. یادت افتاد که آرههه من مامانتم. حالا ببوس و ....شاید سی تایی منو بوس کردی و چسبیده بودی بهم. از بغلم پایین نمیرفتی و به هیچ کس توجه نمیکردی. عزیزم مجبور شدم تنها بزارمت. آخه بعد از اون مریضی صلاح نبود مهد بری شاید دوباره مریض میشدی. اما بعد از اینکه دیدم دوری از من توی روحیه ات تأثیر گذاشته دیگه تصمیم گرفتم هیچوقت ازت دور نشم. سه روزی که پیش مامان جون اینا بودیم یک لحظه منو تنها نمیزاشتی همه جا دنبالم می...
نویسنده :
شاینا
19:24